شعر عید

* افسانه شعبان نژاد
* شاعر: افسانه شعبان نژاد
*گوله گوله برف میاد*
*سرد هوا زمستونه*
*سرمای بی حد هوا*
*تن آدمو می لرزونه*
*برف میاد از آسمون*
*سفید میشه درختچه ها*
*شادی داره صفا داره*
*بازی توی پس کوچه ها*
*وقتی زمستون می رسه*
*همش بخاری روشنه*
*باید پوشید لباس گرم*
*که وقت سرما خوردنه*
رفته مادر بزرگ از اینجا
رفته و خاطرات او باقی است
جای او در کنار حوض حیاط
روی قالیچه عصرها خالی است
نیست اینجا که چون همیشه مرا
بفشارد دوباره در آغوش
هست قلیان او ولی دیگر
آتش روی آن شده خاموش
عینکش روی تاقچه مانده
چشم او پشت شیشه هایش نیست
دیگر آن دست های لرزانش
آه بر دسته ی عصایش نیست
جانمازش هنوز هم اینجاست
روی آن من نماز می خوانم
رفته اما همیشه در دل من
یاد او زنده است می دانم
*افسانه شعبان نژاد
کلاغ سیاه بی زبون
پر کشیده به آسمون
رفته خبر بیاره
از ماه و از ستاره
ستاره نیست و ماه نیست
چراغی توی راه نیست
کلاغ ما گم شده تو سیاهی
حیوونکی پیدا نکرده راهی
کاشکی که شب سر برسه
کلاغه به خونه ش برسه
*شکوه قاسم نیا
نیلوفران آبی
خوابیده اند بر آب
از آسمان بر آنها
تابیده است مهتاب
یک قورباغه ی سبز
آنجا نشسته بر برگ
تصویر قایقی را
انگار دیده بر برگ
چون قایق است آن برگ
آن برکه مثل دریاست
دریانورد کوچک
بر روی برگ پیداست
نیلوفران آبی
چون موج می درخشند
از دور می زند ماه
بر آب برکه لبخند
انگار بر لب ماه
این حرف خوب پیداست
وقتی که شاد هستیم
دنیا چقدر زیباست
*شاعر:جعفر ابراهیمی
دیده رو پشت بومشون
کلاغه قارقار می کنه
رفته صداش به آسمون
نی نی میگه آهای کلاغ
این قدر سروصدا نکن
بازی های کلاغی رو
رو پشت بوم ما نکن
بابام تو خونه خوابیده
قارقار کنی بیدار می شه
مامانم هم ناراحت از
صدای قار و قار می شه
برو تو باغا بازی کن
آواز بخون با قار و قار
راستی! از اون جا که می آی
برای من گردو بیار
پاییزه پاییزه
برگ درخت می ریزه
هوا شده کمی سرد
روی زمین برگ زرد
دسته دسته کلاغا
میرن به سوی باغا
همه با هم یک صدا
میگن قار و قار و قار