زمان دانشجویی همیشه در کتاب هامان یکسری نظریات کلی در مورد رشد و تعلیم و تربیت کودکان می خواندیم.اصول و فلسفه تعلیم و تربیت،فنون و روش تدریس،فنون و روش های مشاوره کودک،نظریات رشد و...، یکسری تقسیم بندی هایی کلی که گویا در مورد تمام کودکان جهان صدق می کند، اما هیچگاه هیچ کتابی در مورد خصوصیات بی همتای آنها اشاره ای هم نکره بود.من هم با خواندن همین اصول و کلیات،با اعتماد به نفس کامل، در اولین سال کارم، مربی گری یک کلاس 32 نفره در مقطع پیش دبستانی در یک دبستان دولتی را برعهده گرفتم و خودم را ناخدای یک کشتی بزرگ در دریای پرتلاطم تصور کردم!
هرچه را که آموخته بودم و در حال یادگیری آن بودم در کلاسم بکار می بستم اما هر کاری می کردم از پس یکی از بچه ها برنمی آمدم: شقایق.دختر کوچک سرکشی که مادرش مدیر مهدکودک نزدیک مدرسه بود و او نیز با الگوپذیری از مادر، یک خانم مدیر تمام عیار بود.باهوش، زرنگ، خوش صحبت، با اعتماد به نفس اما حرف نشنو.تقریبا هر روز با هم درگیر بودیم، من به او تحکم می کردم و انتظار داشتم مثل بقیه بچه ها به حرف هایم گوش کند و او هم انتظار داشت من بدون چون و چرا دستوراتش را اجرا کنم.اوضاع جوری شده بود که واقعا فکر می کردم هیچگاه از پس یک دختر کوچولوی 6ساله برنمی آیم و خودم را شکست خورده فرض می کردم...
تا اینکه یک روز نوبت به مبصری شقایق رسید؛در تمام کارها هم به من و هم به دوستانش کمک کرد، تمام کتاب ها مرتب در قفسه چیده شد، تمام بچه ها تغذیه شان را کامل خوردند، زمان زنگ تفریح هیچ برخوردی بین بچه ها صورت نگرفت، کلاس مرتب و تمییز بود و به دلیل حرف شنوی ای که بچه ها از او داشتند سروصدایی از کلاس بیرون نمی رفت و با من هم به هیچ مشکلی برنخورد.
آن روز بهترین روزی بود که از شروع سال تحصیلی داشتم.بالاخره راز بزرگ را کشف کردم:با دادن مسئولیت به شقایق و اموری را به او محول کردن روح سرکش او را آرام می کردم! به قدری از این کشف خوشحال بودم که آخر کلاس پس از قدردانی، هدیه ی ویژه ای هم به او دادم.
از آن به بعد هر روز به شقایق مسئولیتی می دادم؛یک روز مسئول پاکت های شیر بود،یک روز مسئول مدادرنگی ها،... و الحق که به بهترین نحو آن ها را انجام می داد.اینطوری هم کارهای کلاس به خوبی انجام میشد، هم خصیصه ی مدیریتی شقایق ارضاء میشد و هم من راه و روش کلاس داری را می آموختم...بله، هر چیزی که در کتاب های روانشناسی و تعلیم و تربیت نوشته شده فقط اصول و کلیات است اما هیچ کتابی در مورد شقایق، سارا، آرمان و یا احمد هیچ مطلب آموزنده ای ننوشته و یا حتی اشاره ای هم نکرده.و این درس بزرگی بود که شقایق کوچک به من داد:تا غرق کار با کودک نشوی از هیچ مطلبی ذره ای هم نمی آموزی!